آموزش و صلح
رسالت آموزش وپرورش تربیت فرزندان و آماده ساختن آنان برای زیستن در آینده است؛ نسلی از انسانهایی که با خود، با جهان، با طبیعت وبا دیگران در صلح به سرببرند.
جهل بزرگترین گناه بشر است. اگر در دنیا فقر ونابرابری و جباریت وخشونت هست، اگر هنوز بسیاری از ملتها از پایهایترین شرایط دموکراسی و رفاه اجتماعی و حقوق شهروندی محروم اند، یک علت بزرگ همه این نگونبختیها سلب شدن امکانهای آگاهی ودانایی از آنهاست. پس هنوز هم پاسخ به همه مسایل ملّی و بین المللی نهایتاً به یک کلمه بر میگردد و آن آموزش است. آموزش بزرگترین مسؤولیت اخلاقی ما در قبال نقشی است که دربه دنیا آمدن فرزندان خویش داریم. آموزش، چیزی نیست که یک دهه را برای آن نامگذاری بکنیم، آموزش، مسألۀ همۀ دههها و سدههاست.
کارماندههای ملی ما در امر آموزش، سیاهۀ درازی است؛ چند میلیون بیسوادی سیاه وچندین وچند برابر آن بیسوادی سفید، انبوهی مدارس با نازلترین سطح کیفی امکانات و فضاها و زیرساختها و برنامهها و معلمان در اطراف واکناف سرزمین، کودکانی که به سبب نادیده گرفته شدن زبان مادری شان در آموزش، از فرصتهای برابر کافی برای یادگیری مؤثر وبا کیفیت وارتقای سرمایههای فرهنگی ونمادین خود بینصیب میمانند و دهها مسألۀ دیگر. از سوی دیگر هنوز آموزش در ایران با تعلیم وتربیت اثربخش فاصلۀ بعیدی دارد؛ تعلیم وتربیتی که در خدمت ارتقای قابلیتها و توانمندیهای شناختی و بیدار کردن حواس عالی انسانی قرار بگیرد.
رسالت آموزش وپرورش تربیت فرزندان و آماده ساختن آنان برای زیستن در آینده است؛ نسلی از انسانهایی که با خود، با جهان، با طبیعت وبا دیگران در صلح به سرببرند. اما آیا برای ایفای این مسؤولیت عظیم تنها آموزشهای رسمی و آشکار کفایت میکند؟ آیا کافی است که در متون درسی آموزههایی درستایش صلح گنجانیده بشود یا در اسناد سیاستی و در قالب بیانیههای مأموریتی رسما اعلام شود که انسان مطلوب ما انسانی صلح جو برای نیل به زندگی صلح آمیز است؛ صلح یا خویشتن خویش، صلح با انسانهای دیگر، صلح با طبیعت و کائنات. این البته لازم است و میتواند به ارتقای نظام آموزشی ما مطمئنا کمک بکند وحجتی برای تحول در برنامههای درسی ما باشد. اما کافی نیست.
چرا که مهمتر از بیانیهها و برنامههای رسمی و متون ومواد درسی رسمی، زمینههای پنهانی است که در نظام آموزشی ما وجود دارد و میتواند مانع از پرورش نسلی صلح جو برای یک زندگی برکنار از خشونت بشود. پرسش این است که چه زمینههایی در پس پشت وته توی نظام آموزشی ما وجود دارد که میتواند افکار و ارزشها و رفتارها و هنجارهای صل آمیز را در ذهن وجان آموزش گیرندگان مخدوش بکند. با مروری برمطالعات قبلی خود ودیگران وبا تأمل در تجارب آموزشی خویش وتحلیل محتوای آن میکوشم تا به این پرسش از منظر جامعه شناسی انتقادی آموزش و پرورش پاسخ بیابد.
نظام آموزشی دو نوع اهداف دارد. یک دسته اهداف آشکار، « تدوین شده و نوشته شده» است که در اسناد رسمی میآیند و دستۀ دوم اهداف نانوشتۀ پنهان که رسما در جایی ثبت نمیشوند ولی در پس پشت زمینههای مختلف، کل جریان تعلیم وتربیت ما را تحت تأثیر قرار میدهند. همینطور در نظام آموزشی ما دو سطح از برنامه درسی جریان دارد. یکی در سطح زبرین که همان برنامه درسی تصویب شدۀ رسمی و آشکار است و مقرر و اجرا میشود. اما یکی دیگر مهمتر در سطح زیرین است و آن برنامه درسی پنهان است وبه شکل نامحسوس وغیر رسمی تعلیم وتربیت فرزندان ما را در سرکلاسها ودر محوطه مدرسه و از طریق انوع ارتباطات و فضاها و با در ودیوار و الگوهای کلامی و رفتاری متأثر میسازد. اکنون پرسش این است که تاچه اندازه این برنامههای درسی پنهان در مدارس ما به بسط ظرفیتهای صلح جویی بچهها کمک میکنند وتا چه حدی آن را مخدوش میسازند.
1.مدل کلاسها و ساختمانها
(در دنیایی که اشیا هوشمند میشوند هنوز انسانهایی یکسره شنونده میخواهیم)
از فیزیک کلاسها آغاز کنیم. ما به ساختمانهای مان شکل میدهیم و ساختمانهای مان نیز به ما شکل میدهند. ما با چیدمان کلاسها و صندلیهایی که به طرزی خواص قرار میدهیم و نیمکتهایی پشت سرهم در یک سو برای آموزش گیرندگان و یک میز و صندلی در پای تخته وگاهی بربالای سکو ومرتفع برای آموزش دهنده، عملا یک مدل عمودی از نظام آموزشی تأسیس میکنیم. از همینجا عادتوارههای ارتباطی یک طرفه ومونولوگهایی با ایماژهای عمودی آغاز میشود که مستعد شکل گیری صورتهای مختلفی از خشونتهای کلامی و ذهنی است. گوشهای بسیاری که باید به سوی یک دهن سپرده بشوند. هر صدایی در کلاس مانع درس تلقی میشود.
فراگیران باید چشم به معلم بدوزند و گوش به او فرا دارند. همدیگر را نمیبینند. در چشمان همدیگر نمینگرند. این یک وضعیت آموزش عمودی و تدریس از بالا به پایین ویکسویه و معلم مدار و سخنرانی مدار است. انواع ترفندهای دانش آموزی برای معلمان که در کلاسها به عنوان شیطنتها و بازیگوشیهای محصلان به آن توسل جسته میشود واکنشی دربرابر این مدل عمودی خشن است. صلح پایدار نیاز به گفتگوهای افقی ونیاز به همپرسه و نیاز به همکنشیهای کلامی دارد. وقتی همه در گفتگو خود را به اشتراک میگذارند فضای ارتباط اذهان فضای صلح آمیز وبرکنار از خشونت است. وقتی آموزش مبتنی بر فراگیران است و معلم نقش تسهیلگر را دارد، در اینجا ما با یک ساختارآموزشی مستعد پرورش صلح جویی طرف هستیم و فیزیک متناظر آن در کلاس، میزگردی است و صندلیهایی دور هم است.
پایه یادگیری پیوند است. از پیوند نورونهاست که جریان یادگیری در مغز فعال میشود. از همزمانی نورونهای عصبی است که فراگیری اتفاق میافتد و طبعا با همزمانی وپیوند مغزها با همدیگر ابعاد این فراگیری گسترش مییابد. اکنون بحث از هوشمند شدن گوشی وتلویزیون و تخته سفید و کتاب درسی و لباس و اتاق و قلم است واز او به اینترنت اشیا ( IOT)[1] تعبیر میشود. آیا چگونه میتوان در دنیایی که اشیا، هوشمند و اندیشنده! [2] میشوند و محیط هوشمند میشود، انسانهایی یکسره شنونده ومطیع که خود هیچ تفکر و قدرت انتخابی ندارند انتظار داشته باشیم و تازه به صلح نیز فکر کنیم! دنیای پیش روی ما حتا فراتر از اینترنت اشیا خواهد بود: اینترنت افکار. اگر قرار است بین انسانها صلح برقرار بشود لازم است به همدیگر نگاه بکنند، با هم ارتباط افقی دو سویه داشته باشند، با هم گفتگو بکنند و میانگینی از حقایق را در چهرههای همدیگر و فضاهای میان ذهنی سراغ بگیرند.
2. مدل یاددهی و یادگیری
مدل سخنرانی وانتقال پیامهای آماده در نظام آموزشی از طریق فرهنگ خاصی بازتولید میشود که میل به استفاده حداکثری از میانجیهای کلامی وجود دارد و حاصل آن یک جامعه اندرزگو با انواع دهانهایی برای قضاوت و نصیحت است. پدر ومادرها مخزن قضاوت ونصیحت تلقی میشوند و همینطور معلمها در سرکلاس و مدیران در سازمانها و حکمرانان در جامعه. هر روز نصیحت نامهها زیاد میشود. غافل از اینکه اندرز اگر به سه سطر برسد طولانی میشود. راه حل امور فقط تکثیر قضاوت و تجویز و نصیحت نیست بلکه آن چه بیشتر نیاز داریم افزایش معرفت جمعی و میان ذهنی است و این است که میتواند به برقراری شرایط زیست صلح آمیز و پایدار کمک بکند. کلاس خوب وکلاسی برای پرورش صلحجویی کلاسی آکنده از حرفهای معلم برای بچهها نیست بلکه کلاسی سرشار از اندیشیدن جمعی وگفتگوی فعال جمعی و مشارکتآمیز و زمینههای گفت وگو به جای گفتارههای یکسویه است. کلاسی پر از حرف نیست کلاسی عملی، کلاسی با اجتماعات یادگیری، تشکیل تیمهای کاری، تیمهای حل تمرین وکلاسی برای حل مسائل با اشتراک جمعی است.
3.مدل حقیقت
مدل حقیقت که با انواع پیامهای ضمنی به فرزندان معرفی میکنیم چه مدلی است؟ به نظر میرسد بیشتر مدل تصاحب حقیقت و تملک حقیقت است ونه جستجوی مشترک حقیقت و دوستداری حقیقت و دوستداری دانایی. مدل اول چنین باور دارد حقیقت خیلی روشن است و توسط کسانی در بستهبندیهای آماده در اختیار ما قرار میگیرد و باید از آن پیروی کنیم. کسانی مالک حقیقت هستند و آن را به ما نیز معرفی میکنند و پاسخهای آمادهای برای همه پرسشهای ما دارند. اما مدل دوستداری حقیقت چنین فرض میکند که حقیقت در دوردستهاست و در دستان کسانی خاص نیست، منبسط در افکار است ومتمرکز در چند ذهن خاص نیست.
همه باید با تأمل مشترک وگفتگوی جمعی به زیارت حقیقت برویم. این مدل دوم از حقیقت است که به جای توصیفهای ساده و تجویزهای یکسویه، به نقد وپرسشگری وتفکر طولانی مدت گرایش دارد. این مدل مبتنی بر فرض سقراطی است: «خود را بشناس که میخواهی بدانی، حق داری بدانی، میتوانی بدانی و خود را بشناس که هنوز چقدر کم میدانی». در این مدل، ظرفیت بیشتری برای تحمل کثرت آرا و تحمل ابهام هست؟ با کثرتگرایی و تحمل ابهام و با نقد پذیری وتفکر انتقادی و فرهنگ پرسشگری است که شرایط امکان صلح بیشتر میشود. جنگهای خانمان سوز وظالمانه را کسانی برپا میکنند که ایدئولوژیهای بزرگی برای دیگران دارند و خود را مالک حقیقت تصور میکنند.
سه فرض پیشا مدرن، مدرن و پسامدرن از اندیشیدن وبودن را با هم مقایسه بکنیم. فرض غالب در جهان پیشامدرن این بود:«قبلا همه چیز اندیشیده شده است و من که اکنون هستم از آن پیروی میکنم». این مدل از حقیقت، یکی از سرمنشأهای جنگهای قدیمی بود. فرض دکارتی در دنیای مدرن این شد که «من خود میاندیشم، پس هستم ». این مدل از حقیقت به ایدئولوژیهای مدرنی انجامید و جهان جدید را در کام خود گرفت و به تخریب محیط زیست انجامید. هیچ یک از دو مدل، به نظر میرسد که مناسب برای صلح با دیگران وصلح با کائنات نبودند.
اما فرض مابعد مدرن از این هم فراتر رفته است. چنین نیست که من سوژه بزرگی هستم و همه چیز به ابژهای برای من تقلیل مییابد و این من هستم که همه جهان را در اندیشه خود به تسخیر و تصرف میآورم. فرض مابعد مدرن به این نتیجه رسیده است که «هستم و میاندیشم، چون تو نیز هستی و میاندیشی. پس اگر گفتگو کنیم بهتر میتوانیم اندیشه بکنیم و بهتر میتوانیم زندگی بکنیم» این مدل اگر در نظام آموزشی ما توسعه پیدا بکند شاید بهتر بتواند در خدمت اندیشه صلح باشد.این مدل به قراردادهای روان شناختی دیگر پذیری، متفاوت پذیری، استثنا پذیری، به فهمیدن دیگری و تنوع پذیری یاری میرساند و کثرت را گنجی بیپایان تلقی میکند و مایل به متقاعدسازی واقناع متقابل از طریق گفتگوست.
اکنون پرسش این است که در نظام آموزشی ما بیشتر کدام یک از سه فرض رواج دارد. به نظر میرسد بسیاری از تکیه کلامهای ما گرایش به فرضهای اول یا دوم دارد. مرتب میگوییم:«بدیهی است»، «روشن است»، «شک نکنید»، «واضح ومبرهن است»، «شما تردید نکنید»، «قطعا» و «ولاغیر». میشود این را با تحقیقات میدانی وبا تحلیل محتوای گفتارها آزمود. از این نوع عادتهای کلامی که در معلمان و مدیران و برنامه نویسان و سیاستگذاران و همه بزرگترها هست، شاید چندان نتوان انتظار داشت تا نسل فرزندانی دارای آمادگی برای گفتگو و صلح تربیت بشود.
4.باورهای معرفت شناختی در نظام آموزش
باورهای معرفت شناختی مجموعه مفروضات بنیادی هستند که به ما میگویند شناخت از چه جنسی است وچگونه پیش میرود وچگونه اتفاق میافتد واز چه طریقی و چطور میتوانیم امور را بشناسیم. این باورها را ما با اعمال و ارتباطات و رفتارها و رویهها و پیامهای ضمنی به فراگیران انتقال میدهیم. ما تجارب خود را تحت تأثیر این باورها تفسیر میکنیم و معنا میدهیم، استدلالهایمان متأثر از این باورهاست. پرسشهای اصلی در این باورها آن است که ساختار شناخت ومعرفت ودانایی چگونه است. از جمله این باورهای معرفت شناختی، پیشفرضهایی است که درباب ذهن خودمان داریم. طبق تحقیق (Dweek & Leggett,1988: 256-273) دانشجویانی که فکر میکنند هوش افراد ذاتی وپیشینی نیست برای یادگرفتن مباحث دشوار سرسختی بیشتری نشان میدهند ونتیجه هم میگیرند. همینطور براساس پژوهش (Kennell,1994 نقل از رضایی وخداخواه، 1388 : صص117-134)دانشجویانی که فرض شان این است که یک مسألۀ ریاضی یا در چند دقیقه نخست قابل حل به نظر میرسد و یا اصلا راه حل آن را نمیدانیم، در درس ریاضی نمره کم میآورند. در هر نظام اموزشی، باورهایی ترویج پیدا میکند که ممکن است نسلی پرورش بدهد که کمتر مایل به گفتگو و همفهمی و هماندیشی و دیگر پذیری وصلح طلب هستند یا برعکس باورهایی که انسانهایی صلح جو تربیت میکند.
5. مدل تربیت
در فرهنگ آموزشی ما هم ظرفیتهایی برای آموزش صلح است وهم متأسفانه برخی معرضها برای القای خشونت. برای نمونهای از ظرفیتهای خوب میتوان این بیت زیبا را یادکرد: «درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را» (نظیری نیشابوری) و برای معرضهای مسألهساز، این سخن را: «تانباشد چوب تر، فرمان نگیرد یا نبرد گاو نر». مدل انسان گناهکار از جملۀ فرضهای کمین کرده در فرهنگ است که میتواند نظام آموزشی را خشونت آمیز و برای پرورش صلح وهمزیستی واحترام متقابل انسانها به هم نامناسب بسازد. تنبیه که در لغت به معنای ایجاد شرایط هوشمندی و تسهیلگری برای آگاهی است در سیستمهای آموزشی ما متأسفانه گاهی به چوب وفلک و انواع خشونتهای فیزیکی و کلامی و تحقیرآمیز و خرد کنندۀ شخصیت فرزندان تحویل یافت. نظام آموزشی که فرض آن بر متقلب بودن دانش آموزان است وبا انواع روشهای کنترل بیرونی تمایل دارد کلاس را وامتحان را با رویکرد مچ گیری کنترل بکند. از این زمینهها یک فرهنگ صلح به بار نمیآید.
6. برابری فرصتها
آموزش صلح و برنامه درسی صلح، در واقع آموزش زیستن در شرایط امکان صلح است. وقتی فرصتهای یادگیری وبختهای دسترسی به منابع دانش به صورت برابر برای همه شهروندان بازتوزیع میشود انتظار میرود که آموزش به صلح وهمبستگی پایدار کمک بکند اما اگر کسان و گروههایی اجتماعی به دلایل مذهبی، زبانی، ایدئولوژیک، سیاسی و پایگاه اجتماعی از جریان فرصتهای یادگیری حذف میشوند و یاجذب متمایز اتفاق میافتد این غیریتسازی و حاشیهسازی منشأ انواع بیگانگیها و کدورتها و خصومتها میشود و به فرهنگ صلح لطمه میزند.
[1] Internet of Things
[2] Smart objects &Thinking Things